در بند زلفش اسیر هستی تا کی میگذرد روزهای زندگیت بی خیالی تا کی
همچو من نشو سرگشته مثل آب رفته در جوی
از بند نگاهش فرار کن ماندن تا کی
از خدا خواستنت یک عمر خود گناهست
یک بار خنده نکردی رسوا شدن تا کی
نه اثری بود در دلت نه فروغی به رویت
نشستن و بلندشدن در غم و غصه تا کی
از سوز عشق سنگ هم آب میشود
همچون آب روان اشک و آه و التماس تا کی
تبسم بر عشق چیدن سفره خدائیست
بی رنگ و ریا دعا کردن شب و روز تا کی
فکری بکن ای دل که وقت غروب است
چون مسعود روراستی در عشق تا کی
برچسبها: عشق , صداقت , اشک , سوز با خدا تا خجالت...
ما را در سایت با خدا تا خجالت دنبال می کنید
برچسب : چند,بیت, نویسنده : arshkebriyao بازدید : 140 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 11:29